وقتیکه حال دل غوغا میشود...
حال خوبِ بارانی…
تصور کن الان روبه روی ضریح باشی ولی بخاطر ازدحام جمعیت نتونی بری دست به ضریح بزنی…
نتونستی نوار سبز رنگ همیشگی رو به ضریح گره بزنی؛اشکال نداره دلت شکست،پس بدون دلتو گره زدی به اون ضریح به اون صحن و سرا…
میری توی یکی از صحن های حرم میشینی؛زیارت امین الله،دعای توسل یا هر دعاو زیارتی که باش مانوسی میخونی؛و همینطور چشات بباره..اونقدر بباره که اسمونم مثل تو دلش بشکنه شروع به باریدن کنه…
عجب حاااالی میشه…
{اونوقتِ که اشک تو و اسمون یکی شده}
توی حس و حال خودتی که خادم حرم با اون روپوش سبز رنگ تو رو از اون حال و هوا بیرون میاره؛
بلند میشی،کتاب ادعیه رو میذاری سر جاش…
رو به حرم،دست روی سینه به احترام اقا کمی خم میشی..
{السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلي ابْنِ موسي الرِضا}
…..
حال دلتون خوب شد،مگه نه؟
خواستم بگم حتی تصور بودن در اون ضیافت رضوی میتونه چقدر حالمونو خوب کنه…
الهییی زیارت حضرت شمس الشموس روزی هممون باشه به این نزدیکیاااا…الهییی امییین
راستی مشهدی زیارتت قبووووول