وقتیکه حال دل غوغا میشود...
حال خوبِ بارانی…
تصور کن الان روبه روی ضریح باشی ولی بخاطر ازدحام جمعیت نتونی بری دست به ضریح بزنی…
نتونستی نوار سبز رنگ همیشگی رو به ضریح گره بزنی؛اشکال نداره دلت شکست،پس بدون دلتو گره زدی به اون ضریح به اون صحن و سرا…
میری توی یکی از صحن های حرم میشینی؛زیارت امین الله،دعای توسل یا هر دعاو زیارتی که باش مانوسی میخونی؛و همینطور چشات بباره..اونقدر بباره که اسمونم مثل تو دلش بشکنه شروع به باریدن کنه…
عجب حاااالی میشه…
{اونوقتِ که اشک تو و اسمون یکی شده}
توی حس و حال خودتی که خادم حرم با اون روپوش سبز رنگ تو رو از اون حال و هوا بیرون میاره؛
بلند میشی،کتاب ادعیه رو میذاری سر جاش…
رو به حرم،دست روی سینه به احترام اقا کمی خم میشی..
{السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلي ابْنِ موسي الرِضا}
…..
حال دلتون خوب شد،مگه نه؟
خواستم بگم حتی تصور بودن در اون ضیافت رضوی میتونه چقدر حالمونو خوب کنه…
الهییی زیارت حضرت شمس الشموس روزی هممون باشه به این نزدیکیاااا…الهییی امییین
راستی مشهدی زیارتت قبووووول
#دلنوشته
بزرگ بانوی کوچک
دست هایت کوچک بودند برای به اغوش کشیدن رنج و سختی………
و تو چه سربلند بیرون امدی از تمام درد ها و رنجها و دلتنگی ها!
صبر را از چه کسی به ارث بردی بانو جان!
نمیدانم….
اما ایمان همپای تو بود…
هان ای دختر خورشید!
چه کسی میگوید تو خرابه نشینی؟
اینک عرش الهی به پاس قدومت مفروش گردیده….
تورا چه بنامم؟ که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای…
تورا چه بنامم که اوازه ی برکت و کرمت دلها را به تلاطم دراورده…
تویی که با دستان کوچکت بزرگ گره هایی را می گشایی…
بانو جان سلام بر تو روزی که به این عالم گام نهادی
و روزی که به سماوات پر کشیدی….
/شهادت دردانه ارباب تسلیت/