مورچه های دور اندیش
فکرِ زمستونت نبود!!!🤔
سال سوم راهنمایی که تمام شد ، ما رو از طرف یه موسسه دعوت کردن به یه همایش 🌱
استاد مشاوره اومدن و شروع کردن به فواید
برنامه ریزی درسی گفتن و اینجور صحبتها 🙄
به یه اسلاید رسیدن که اون اسلاید رو تا آخر عمرم یادم نمیره!!😌
اسلاید تصویر یه مورچه بود و یه گنجشک 😇
و داستان از این قرار بود که ….
میگفتن توی فصل تابستون، مورچه ها مشغول ِ جمع آوریِ توشه بودند 🐜
یه گنجشک بود که هی مستانه جیک جیک کنان میومد و این مورچه ها رو مسخره میکرد 🙁
که ای بابا!
چرا دارین توشه جمع میکنین🤔😂
همه چی هست ،همیشه هم هست!!😁
شما اینکارتون بیخودیه 😉😒
گذشت و گذشت…
و به زمستون رسید، اون موقع دیگه همه چی نبود 🥲
درخت ها عریان شده بودند …
و هر چه گل و گیاه بود- خب البته به اقتضای فصل-خشک شده بودن😊
اون موقع بود که گنجشک در به در دنبالِ مواد غذایی میگشت🙄
ولی چیزی برای خوردن پیدا نمیکرد😶
اینجا بود که به یادِ مورچه هایی افتاد که تابستون کلی مسخرشون کرده بود😟
و خب الان هم محتاجشون شده بود!!🙄
اینجا به خودش:
من که چاره ای ندارم😕
باید از مورچه ها کمک بگیرم 😔
خلاصه اینکه رفت سراغ مورچه ها !😇
مورچه بهش گفت ، یادته..
جیک جیک مستونت بود/
فکرِ زمستونت نبود
ولی باشه من این زمستونو استثنا کمکت میکنم😊
ولی از فصولِ بعدی خودت باید به فکر باشی 😉 و توشه جمع کنی😇
استاد مشاور با استنتاج از این داستان به ما گفتن از تابستون به فکر توشه زمستون باشین🌱
ینی اینکه دروس رو پیشخوانی کنید!!🤗
مثل گنجشک بی توشه نمونین 🤧
پ.ن:میتونه تلنگر خوبی هم برای فرجه ها باشه🤗 برای آنان که ،پند میگیرند😁
اول خودم😖
به قلمِ زهرامقدم
بهترین انتخاب
بعد از کلی خستگی و آشفتگی از کتابای کنکور دنبال یه کلاس قرآن «یه کلاسی که حال منو خوب کنه»میگشتم که اتفاقی خواهرم با یه مرکز «مکتب»تربیت مبلغه آشنا شد منم صرفا برای گذران وقت و تنوع اونجا رفتم البته کنکورمم میخوندم اونجا اکثرا با خانمای بزرگتر از خودم و مسن هم کلاس بودم ولی جو اونجا خیلی آرامبخش بود و حال منو خوب کرداساتید اونجا بهمون«منو خواهرم »میگفتن شما چرا حوزه نمیرید؟
اون سوالات اولین جرقه ها رو تو ذهنم برای رفتن به حوزه زد رفتیم حوزه و پرس و جو کردیم هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره ولی به ما گفتن مهلت ثبت نام تموم شده ولی من هنوز ناامید نشده بودم رفتن به حوزه آرزوی دوران ابتدایی من بود ولی خب من همیشه میگفتم اول میرم دانشگاه بعد حوزه …
البته اینم بگم حوزه و مکتب هر دو در یک خیابون بودن و من هر روز که به مکتب میرفتم چشمم به حوزه می افتاد .
نتایج کنکور اومد فهمیدم اون چیزی که خواستم نشده به علاقه خودم و پیشنهاد مامانم و خواهرم با خواهرم هردو حوزه ثبت نام کردیم .
از طرفی تابستون خواهرم کلاس قرآن میرفت منم ثبت نام کرد کلاس قرآن باعث شد بیشتر با جو حوزه آشنا بشم. چیزی که بیشتر از همه منو به خودش جذب کرد برخورد فوق العاده عالی کادر اونجا بود.
من واقعا نرفته بودم که برای همیشه اونجا بمونم حتی روزای اول اونقدر برام جذابیت نداشت چون هنوزم دوست داشتم برم دانشگاه.
خیلی دودل بودم همش ذهنم درگیر بود که بازم برای کنکور بخونم ولی حوزه هم از طرفی پوست داشتم
زمان گذشت و طلیعه هم سپری شد «البته بگم درسای حوزه هم خوب می خوندم چون علاقه قلبی ام بود ولی دانشگاه رفتن هم تو ذهنم بود »
یاد جمله شهید ابراهیم هادی افتادم«ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده…..»از خود خدا که منو توی این مسیر قرار داده خواستم هر چی که مصلحته محبت و عشقشو بیشتر تو دلم بذاره و بهش توکل کردم …
الآن که سه ماه از اون ماجراهای یهویی میگذره به این پی بردم که خدا چقدر قشنگ جورچینای زندگیمو کنار هم گذاشت تا من به حوزه برسم….
اگر حکمت و خواست خدا و توسل به آقا امام زمان عج وشهید بزرگوار نبود من هیچ وقت حوزه رو انتخاب نمی کردم.
در حال حاضر من بهترین اساتید ، بهترین دوستان و بهترین مکان برای پیشرفت رو دارم و اگر هزاران بار به عقب برگردم حوزه رو بعنوان هدف اصلی ام انتخاب میکنم.
و از انتخابم فوق العاده خوشحال و راضی هستم.
با دعوت سفیر کوثر نت @5850022831
#چی_شد_طلبه_شدم